وبسایت شخصی امیر حسین جعفری پور



نقد و بررسی فیلم رحمان 1400

 رژیمی کالا

رحمان 1400


خلاصه داستان:


رحمان ( سعید آقاخانی ) آبدارچی یک شرکت است و پزشک به او اعلام کرده که بزودی از دنیا خواهد رفت. از این جهت رحمان فکری به سرش می زند تا از مرگ خود برای خانواده سودی حاصل کند اما.


کارگردان :


منوچهر هادی : متولد سال 1351 در تهران می باشد. وی در اولین سالهای حضورش در سینما به عنوان بازیگر، دستیار کارگردان و تدارکات فعالیت می کرد اما در سال 1385 با ساخت اولین فیلمش به نام « تلاطم » وارد عرصه فیلمسازی شد. او سازنده آثار پرفروشی در سینما مانند « من سالوادور نیستم » و « آینه بغل » بوده است.


نقد فیلم « رحمان 1400 » :


سینمای ایران در چند سال اخیر میزبان جنسی از کمدی بوده که تا پیش از این معمولاً در کلیپ های اینترنتی رویت می شد و البته از میزان بسیار بالای بازدید برخوردار بود. محبوبیت این دسته از کلیپ ها سبب شد تا سینمای ایران نیز روی خوشی به این نوع محتوا نشان دهد و آثاری با رویکرد مشابه را روانه سینما نماید که با استقبال بی نظیری از جانب مخاطبین ایرانی مواجه شد. فروش بی سابقه آثاری نظیر « هزارپا » می تواند دلیل محکمی باشد برای آنکه ثابت کند، مخاطب ایرانی تمایل زیادی به تماشای این جنس کمدی در سینما دارد و رویه ساخت این آثار نیز با شیب تندی در حال افزایش است.


پس از به اکران درآمدن آثاری نظیر « مارموز » در ماه های اخیر، حالا « رحمان 1400 » روانه سینما شده که ملغمه ای بی سر و ته و سرشار از ابتذال است. اثری که تا چند سال پیش هر فیلمسازی به سختی می پذیرفت تا آن را روانه سینما نماید و به عنوان یک تجربه سینمایی از آن یاد نماید اما ظاهراً این موارد چندان برای منوچهر هادی، کارگردان این اثر اهمیت ندارد و ساخته های پیش او یعنی « من سالودار نیستم » و « آینه بغل » نیز به خوبی این وضعیت را تایید می کنند.


رحمان 1400


به نظر نمی رسد که ساخته شدن اثری همانند « رحمان 1400 » از دغدغه ای ذهنی برآید. به احتمال زیاد نه فیلمساز و نه نویسنده ، هیچکدام ایده و دغدغه ای برای ارائه محتوایی که بتواند ذهن مخاطب را حتی در حد چند دقیقه به چالش بکشد نداشته اند و صرفاً به جهت پول ساختن بوسیله ساخت مجموعه موقعیت های عجیب و غریب و تدوین آن و سپس ارسال به پرده های سینما، تصمیم به انجام کار خود گرفته اند. در « رحمان 1400 » نشانی از متن و کارگردانی به چشم نمی خورد و هرآنچه که در تصویر نقش بسته گوشه ای از ابتذال است که در اشکال مختلف و با تنوع کامل ارائه شده است.


در « رحمان 1400 » هیچ شخصیتی ساخته نمی شود و هرآنچه که در فیلم قابل رویت است کاریکاتورهای متحرکی هستند که مطابق کلیشه های ترسیم شده در جامعه رفتار می کنند و هرگز توانایی خارج شدن از این وضعیت و تبدیل شدن به شخصیت را ندارند. در میان این افراد طیف های مختلفی از کارگر شریف گرفته تا متظاهر دین دار مشاهده می گردد اما نقطه اشتراک تمامی آنها شعور حداقلی شان است که تصویر بالغ بودن شان را خدشه دار می کند! موقعیت های کمیکی که در فیلم ساخته می شود به بدترین و بی مزه ترین و نازل ترین شکل ممکن به مخاطب ارائه شده است که عوامل بسیاری جز فیلمنامه و کارگردانی در شکل گیری آن دخیل بوده است.


رحمان 1400


در دو سه سال اخیر، تلویزیون با بکارگیری افراطی اسپانسرها و " ستاره مربع " های معروفی که باعث ایجاد فضای طنز در میان کاربران شده، بحث های فراوانی را رقم زده اند و حالا به نظر می رسد که این افراط در حال ورود به سینمای ایران نیز هست بطوریکه در میانه فیلم « رحمان 1400 » چندین دقیقه از داستان به تبلیغ مستقیم خدمات اسپانسر گذشته است! در واقع مخاطب در هنگام تماشای فیلم می بایست چندین موقعیت را به اجبار با حضور اسپانسر مشاهده نماید و مورد ویرانگر اینکه این موقعیت ها ابداً ارتباطی با فضای داستانی ندارند. در بخش های دیگری از فیلم نیز بی آنکه موقعیت ایجاب نماید، ماشین های مدل بالا با رنگ های مختلف به تصویر کشیده شده اند که آدمهای داستان حول محور آن دیالوگ برقرار می نمایند! تمام این موارد نشان می دهد که « رحمان 1400 » بیش از آنکه ایده و تلاش فیلمسازش برای ساخت فیلم باشد، اثری است که مدیون اسپانسرها بوده و بخش اعظمی از فیلم نیز به اجبار این سرمایه گذارها در موقعیت های بی ربط، با بدترین شکل ممکن ساخته شده است.


شوخی های جنسی فیلم نیز بی آنکه کارکرد صحیحی در فیلم داشته باشند، بصورت تکراری و رگباری در فیلم به مخاطب ارائه می شود و مخصوصاً شوخی مربوط به پائین تنه که تقریباً هر چند دقیقه یکبار توسط سعید آقایی و بهرام افشاری با اکت لازم (!) در حال بازخوانی و اجراست! ظاهراً سازندگان نمی دانستند که یک شوخی شاید تنها دوبار بتواند مخاطبی را به خنده بیندازد و تکرار چند ده باره آن کارکرد خود را از دست می دهد. در فیلم شوخی های مختلفی هم با اتفاقات ی و اجتماعی روز ایران می شود. مانند تغییر نام موسسه کاسپین به " جاسپین " و اشاره به افرادی که به نام دین در حال فساد هستند. این اشارات در فیلم بی معنی به نظر می رسند چراکه فیلمساز از نزدیک شدن به سوژه هایی که قصد شوخی با آنها را دارد خودداری می کند و صرفاً به چند شوخی ریز بسنده کرده چراکه نمی خواسته کوچکترین خطری اثرش را تهدید و برای آن حاشیه بسازد! از این جهت « رحمان 1400 » علی رغم ژست منتقدانه ای که گرفته، اثری کاملاً بی خاصیت محسوب می شود.


رحمان 1400


در میان بازیگران فیلم تنها سعید آقاخانی است که با طنازی ذاتی اش موفق شده تا حدودی شخصیت رحمان را به دل تماشاگر بنشاند. آقاخانی که در سالهای گذشته بازی در نقش های جدی را در اولویت کاری اش قرار داده بود، در « رحمان 1400 » بار دیگر به آثار طنز بازگشته و نقش آفرینی نسبتاً مناسبی هم در نقش رحمان داشته است. اما برخلاف آقاخانی، دیگر بازیگران فیلم مجموعه ای از بازیهای بد را رقم زده اند که در این بین می توان به محمدرضا گار اشاره کرد یک بازی بد دیگر به کارنامه هنری اش اضافه شده است. نقش آفرینی عجیب و غریب یکتا ناصر که ایفاگر نقش زن کاملاً مشنگ و بی عقل رحمان بوده، یکی دیگر از بازیهای ضعیف فیلم است که البته بیشتر به دلیل شخصیت پردازی اینچنین ویران است تا توانایی های بازیگری یکتا ناصر.حضور کوتاه مدت مهران مدیری در فیلم هم توفیقی ایجاد نمی کند و نمی تواند فیلم را نجات دهد.


« رحمان 1400 » را می توان یک تصویر کامل از آنچه که در سینمای ایران می گذرد توصیف کرد. اثری ضعیف و بی سر و ته که جرئت نزدیک شدن به سوژه های اجتماعی و ی خود را ندارد و تنها به ارائه شوخی های جنسی نازل مبادرت ورزیده. اثری که ایده های سازنده اش در شکل گیری آن چندان تاثیری نداشته و این اسپانسرها بوده اند که فیلمنامه را شکل داده اند. اوج ابتذال فیلم را می توان سکانس حضور همسر رحمان در وان حمام با لباس کامل و هدفون به گوش دانست. سکانسی که نه می خنداند و نه ساختار شکن است و نه قصد ارائه پیامی را دارد. سکانس های بی هدف کلیت « رحمان 1400 » را تشکیل می دهد؛ اثری که سخت ترین کار در مواجه با آن خندیدن است


عکسی از امیر حسین جعفری پور

آن قدر کهولت سن کمرش را خم کرده است که مغزی قفل در، درست روبروی صورتش است؛ بچه‌های بسیج مسجد، حاج اسماعیل صدایش می‌کنند. آن‌ها چند روزی است یکی از پایگاه‌های مرکزی برای جمع آوری کمک‌های مردمی در منطقه مولوی تهران شده‌اند

تا به مردمی که در مناطق سیل زده گرفتار شده‌اند، کمک کنند.


وارد مسجد می‌شوم، با علی همراهم؛ او فرمانده پایگاه مسجد بینایی است؛ در کنار اینکه بچه‌ها بنر جمع آوری کمک برای سیل زدگان را جلوی در مسجد می‌زدند، علی از داخل کیفش یک پاکت نامه درآورد تا به من نشانش دهد. نامه متعلق به یک دختر بچه کلاس سومی بود که به یک نقاشی منگنه‌اش کرده بود.


دخترک ۱۰ هزار تومان پس اندازش را داده بود برای اینکه بچه‌های سیل زده مداد رنگی برای نقاشی هایشان بخرند؛ این را در نامه‌اش نوشته بود.


علی بعد از اتمام خواندن نامه لبخندی زد و گفت: خودشان اینجا، اما دلشان پیش دوستانشان در پلدختر و آق قلا، در حین همین صحبت‌ها بودیم که صدای اذان بلند شد و در همان لحظه نیز مراجعه مردم برای دادن کمک به سیل زدگان بیشتر شد؛ یکی چایی می‌داد، یکی پول نقد و پتو و غیره. یکی هم مانند این دخترک تمام داشته‌هایش را داده است.


در این میان همگی برای نماز رفتیم و ۵ نفر از بچه‌ها در کنار پایگاه ماندند. نماز که تمام شد آقای قبل از دعا یاد آوری کرد که کمک‌های نقدی به مردم سیل زده فراموش نشود.


خودش که امام جماعت مسجد است دو روزی است که از پلدختر برگشته، جوان و متین بود؛ علی می‌گفت احتمالا دو سه روز دیگر که حجم کمک‌های مردم بیشتر شود، او هم با کاروان بعدی به پلدختر می‌رود. بعد نماز به جلوی در مسجد در خیابان برگشتیم؛ رجوع مردم برای کمک به صندوق‌های مخصوص کمک نقدی بیشتر شده بود. تعداد کیسه‌های برنج و پتو‌ها بیشتر از قبل نماز شده بود، با توجه به اینکه این منطقه در جنوب تهران واقع شده است.


ساعت نزدیک ۸:۳۰ بود؛ دو ساعتی می‌شد که بچه‌ها کمک‌های مردم را می‌گرفتند و ساماندهی می‌کردند. اقلام غذایی یک طرف و لباس و پتو‌ها هم طرف دیگر قرار داده شده بود.


وقتی رفتیم داخل چادر ۱۰ متری بچه‌ها، دو نفر از آن‌ها با استفاده از موبایل ۲۰:۳۰ را می‌یدند. گوینده خبر لباس سپاهی پوشیده بود؛ دلیلش اعلام تروریستی خواندن سپاه توسط دولت آمریکا بود.


بچه‌ها به علی گفتند سلام تروریست!، در بین این شوخی‌ها بودیم که یک وانت از راه رسید، علی یک آهی کشید. راننده وانت جلو آمد و گفت: «بچه‌ها بیایید این‌ها را برای شما آوردم».


بار وانت برنج، روغن و چند ده تایی هم چکمه بود، همه را قشنگ در چادر چیدند، با این حجم از کمک‌های مردم دیگر در چادر جا نبود، علی گفت باید این اقلام را به زیر زمین مسجد ببریم، آخر پایگاه بسیج هم شده بود انباری و جایی نداشت.


در این حین بودیم که حاج اسماعیل با آن کمر خمیده‌اش، سینی چایی به دست داخل چادر آمد، بچه‌ها با ولع تمام چایی‌ها را برداشتند، وقتی داشت چایی برداشتن بچه‌ها را می‌دید، پیشش رفتم و از او درباره این چند روز پرسیدم.


او گفت: همان ۲۰ روز پیش چندتا از بچه‌های هیئت اسباب و اثاثیه آشپزی را برداشتند و به گلستان رفتند. ما هم وقتی برای جمع‌آوری کمک فراخوان دادیم، مردم برای سیل زدگان هر آنچه می‌توانستند آوردند.


چایی بچه‌ها تمام شد و دانه دانه لیوان‌های خالی را روی سینی گذاشتند. حاج اسماعیل رو به من کرد و گفت: می‌بینی آدم یاد روز‌های جنگ می‌افتد. این بچه‌ها چند روز دیگر برای تحویل کمک‌ها و کار برای مردم سیل زده به پلدختر می‌روند؛ وقتی چرایی این صحبتش را پرسیدم، گفت که یاد بچه‌هایی افتاده که حالا قاب عکس بعضی هایشان در مسجد است. ساعت نزدیک ۱۰ شد. باید به خوابگاه می‌رفتم، از علی و بچه‌ها خداحافظی کردم.


این روایت؛ روایت کوچکی بود از مردمی که امروز قلبشان در مناطق سیل زده می‌تپد و علی و امثال او در جای جای این کشور، این سیل مهربانی مردم را به دست هموطنان سیل زده می‌رسانند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ لاله زار آنلاین خرید سوله فانوس پونه دنیا بدون جنگ Robin پارکت لمینت کرونوپل هورامان گشت دکتر سلام | مجله پزشکي دکتر سلام دانلود آهنگ جدید و شاد